From Unknown land



نمیدونم تا حالا شده مدتی خونه ی مامانبزرگ بابابزگاتون بمونید مثلا چن ماه یامثلا تابستون و تصمیم بگیرید خونشون بگذرونید حتما شده دیگه خیلی شیرینه و خیلی خیلی خوش میگذره کنارشون بودن نعمتای خدان دیگه اصلا تا این دوتا فرشته ها نباشن اون صفا صمیمیت بین بچه هام اونقدری نیست که باید باشه اصلا وجودشون یجور آرامش خاصی داره. داشتم میگفتم من چن ماهی هست که اینجام پیششون بعد سالها اومدم تابستون کنارشون موندم حالا که داییمم نیست یکم تنهان دوست داشتم حداقل یبار
شاید اشتباهم اینه که وقتی دلخور میشم میخندم انگار نه انگار دلم شکسته نمیدونم چرا ولی عادت ندارم نشون بدم از دست کسی ناراحتم لابد فکر میکنن سادم نمیفهمم یا برام مهم نیس ولی اگه بخوام تک تک دلخوریامو از تک تک آدمایی که در طول روز باهاشون مواجه میشم انقدر بی شماره ک خستتون میکنم نمیدونم چرا درک و شعور و فرهنگ یه سری آدما انقدر پایینه نمیدونم چرا واقعا برام گنگه این مسئله مث اینکه منم باید مث خودشون باشم نمیدونم اگ رفتارای خودشونو با خودشون کنم چ واکنشی نشون

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

غربت موهوم Fara Mobile ارشادی ویدیو کلوپ آموزش مدیران اینجا همه چی هست پارکت|کفپوش اخبار قم خرید فالوور واقعی روزهای سیاه دوست داشتنی